سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستترا چندان دوست مدار مبادا که روزى دشمنت شود و دشمنت را چندان کینه مورز که بود روزى دوستت گردد . [نهج البلاغه]
 
ادعا

سخنان ادعایی شما، سنگ های سخت را می شکند، ولی رفتار سست شما دشمنان را امیدوار می سازد.

نهج البلاغه خطبه 29


کلمات کلیدی: نهج البلاغه

نوشته شده توسط سید محمد حسینی 91/7/13:: 5:7 عصر     |     () نظر
 
گناهان

 

 

آگاه باشید! همانا گناهان چون مرکب های بد رفتارند که سواران خود را عنان رها شده در آتش دوزخ می اندازند.

نهج البلاغه خطبه 16

 

 


کلمات کلیدی: نهج البلاغه

نوشته شده توسط سید محمد حسینی 91/7/13:: 5:5 عصر     |     () نظر
 
اصلاح کشور

 

رعیت اصلاح نمی شود جز آن که زمامداران اصلاح گردند و زمامداران اصلاح نمی شوند جر با درست کاری رعیت.

نهج البلاغه خطبه 216

 


کلمات کلیدی: نهج البلاغه

نوشته شده توسط سید محمد حسینی 91/7/13:: 5:0 عصر     |     () نظر
 
ولادت ثامن الحجج علی بن موسی الرضا علیه السلام مبارک باد

 

حکومت حق وحکومت باطل درکلام امام رضا علیه السلام


زمانی که امام رضا علیه السلام به مرو مرکز خلافت مامون رسید،


مامون با طرح های خود در صدد مشارکت امام در خلافت و


حکومت خود شد امام نیز از پذیرش آن امتناع می کرد، ابتدا به


ظاهر در جهت واگذاری حکومت به امام رضا (ع) برآمد و اظهار


داشت: “من چنین مصلحت دیدم که خود را از خلافت عزل و


حکومت را به تو واگذار کنم.”


امام (ع) فرمود: اگر حکومت حق تو است و خداوند آن را برای


تو قرار داده تو حق نداری حکومتی که خدا برای تو مقرر داشته


به دیگری واگذار کنی، و اگر این خلافت و حکومت از آن تو نیست


چگونه می خواهی آن را به من ببخشی؟”


این گفتگوی مستدل امام (ع) نقشه شیطانی مامون را نقش بر آب کرد و به او


فهماند که نه تو از جانب خدا حاکمی و نه حق چنین واگذاری را خدا به تو داده


به عبارت دیگر یعنی تو خود بهتر می دانی که حکومتی که خدا واگذار کرده به


چه کسی واگذار شده و این بخشش ظاهری هرگز موجب فریب کسی که هم حق


حاکمیت را و هم حیله تو را می داند نخواهد شد


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سید محمد حسینی 91/7/7:: 7:21 صبح     |     () نظر
 
((حضور لاله ها ، باز هم اول مهر آمده بود...))

اگه یادتون باشه تو ی کتاب دوران ابتدایی شعری داشتیم به نام ((حضور لاله ها ، باز هم اول مهر آمده بود...))


باز هم اول مهر آمده بود ،

و معلم آرام ، اسم ها را می خواند ،

اصغر پور حسین ، پاسخ آمد:حاضر ،

قاسم هاشیمان ،پاسخ آمد:حاضر ،

اکبر لیلا زاد....، پاسخش را کسی از جمع نداد ،

بار دیگر هم خواند ، اکبر لیلا زاد ، .... پاسخش را کسی از جمع نداد ،

همه ساکت بودیم ، جای او اینجا بود ، اینک اماتنها ، یک سبد لاله ی سرخ ، در کنار ما بود ،

لحظه ای بعدمعلم، سبد گل را دید ،شانه هایش لرزید ، همه ساکت بودیم ،

ناگهان در دل خود زمزمه ای حس کردیم ،غنچه ای در دل ما می جوشید ، گل ِ فریاد شکفت ، همه پاسخ دادیم: حاضر : ما همه اکبر لیلا زادیم


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سید محمد حسینی 91/7/1:: 7:25 صبح     |     () نظر
 
تفکرات التقاطی شریعتی (5)

 

 

شریعتی و بی حرمتی به خاک کربلا

شریعتی و بی حرمتی به خاک کربلا


از دیرباز بین مسلمانان اعم از شیعه و سنی خاک کربلا اهمیت و جایگاه ویژه ای داشته است و همه از ویژگی های منحصر به فرد این خاک اطلاع دارند لکن نمی دانم که به چه جرأتی یک جامعه شناس که تمام هنرش به دو کلمه درس جامعه شناسی است (که نمی دانم از کدام جهنم دره ای به دست آورده است) درباره این خاک مقدس اینگونه اظهار نظر می کند:
((شیعه صفوی!خاک کربلا را به صورت یک ماده خاصی می داند که با خاک های دیگر آسمان و زمین فرق دارد یک خاصیت معجزه آسای ماوراء طبیعی و ...... ادامه مطلب...

نوشته شده توسط سید محمد حسینی 91/7/1:: 7:15 صبح     |     () نظر
 
مهر مادری(تا اخرش بخونید)

مادر من فقط یک چشم داشت. من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود

اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت

یک روز اون اومده بود دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره

خیلی خجالت کشیدم. آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟

به روی خودم نیاوردم، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم و فورا از اونجا دور شدم

روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت، هووو، مامان تو فقط یک چشم داره!

فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم.
کاش زمین دهن وا میکرد و منو ، کاش مادرم یه جوری گم و گور میشد

روز بعد به مادرم گفتم، اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال کنی چرا از پیش من نمی ری ؟

ولی مادرم هیچ جوابی نداد....

حتی یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم، چون خیلی عصبانی بودم.

احساسات مادرم برای من هیچ اهمیتی نداشت

دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم

سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم

اونجا ازدواج کردم، واسه خودم خونه خریدم، زن و بچه و زندگی

از زندگی، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم

تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من

اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه هاشو

وقتی مادرم ایستاده بود دم در، بچه های من به اون خندیدند
و من سر مادرم داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا اونم بی خبر ؟؟

سرش داد زدم، چطور جرات کردی بیای به خونه من و بچه ها رو بترسونی؟!
گم شو از اینجا! همین حالا


اون به آرامی جواب داد، اوه خیلی معذرت میخوام.
مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم، و بعد فورا رفت و از نظر ناپدید شد

یک روز، یک دعوت نامه از ایران اومد در خونه من در سنگاپور
برای شرکت در جشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه

ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری به ایران میرم

بعد از مراسم، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون( یهنی خونمون تو ایران ) البته فقط از روی کنجکاوی

همسایه ها گفتن که مادرم مرده

ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم

همسایه ها یک نامه به من دادند که مادرم ازشون خواسته بود که به من بدن





این بود نامه مادرم :

ای عزیزترین پسر من، من همیشه به فکر تو بوده ام.
منو ببخش که به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم

خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میای ایران ،

ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تو رو ببینم

وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم

آخه میدونی ... وقتی تو خیلی کوچیک بودی، تو یه تصادف، یک چشمت رو از دست دادی

به عنوان یک مادر، نمی تونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم !!!

بنابراین چشم خودم رو دادم به تو


برای من اقتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه

با همه عشق و علاقه

مادر یک چشم تو ...

به نقل از: http://yaserheidari1368.parsiblog.com


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سید محمد حسینی 91/7/1:: 7:6 صبح     |     () نظر
 
مرد رفته گر

مرد رفته گر آرزو داشت برای یکبار هم که شده موقع شام با تمامی خانواده اش دور سفره کوچکشان باشد و با هم غذا بخورند .

او بیشتر وقت ها دیر به خانه میرسید و فرزندانش شامشان را خورده و همگی خوابیده بودند .

مرد رفته گر



هر شب از راه نرسیده به حمام کوچکی که در گوشه حیاط خانه بود میرفت و خستگی و عرق کار طاقت فرسای روزانه را از تن می شست.


تنها هم سفره او همسرش بود که در جواب چون و چرای مرد رفته گر ، خستگی و مدرسه فردای بچه ها و اینجور چیزها را بهانه می کرد
و همین بود که آرزوی او هنوز دست نیافتنی می نمود.


یک شب شانس آورد و یکی از ماشین های شهرداری او را تا نزدیک خانه شان رساند


او با یک جعبه شیرینی و چند تا پاکت میوه قبل از چیدن سفره شام به خانه رسید.


وقتی پدر سر سفره نشست فرزندان هر یک به بهانه ای با پدر شام نخوردند.


دلش بدجوری شکست وقتی نیمه شب با صدای غذا خوردن یواشکی بچه ها از خواب بیدار شد و گفتگوی آنها را از آشپزخانه شنید:


"چقدر امشب گشنگی کشیدیم ! بدشانسی بابا زود اومد خونه. با اون دستاش که از صبح تا شب توی آشغالهای مردمه . آدم حالش بهم میخوره باهاش غذا بخوره "

به نقل از: http://ammar19.parsiblog.com


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سید محمد حسینی 91/6/29:: 10:15 عصر     |     () نظر
 
درسی از شاگرد

حتما بخونید ارزشش رو داره!!!

بچه ها لال شوید

بی ادبها ساکت

سخت اشفته و حیران بودم

به خودم می گفتم

بچه ها تنبل و بداخلاقند

دست کم می گیرند درس و مشق خود را

باید امروز یکی را بزنم

و نخندم اصلا

تا بترسند و از من حسابی ببرند

خط کشی اوردم در هوا چرخاندم

چشمها در پی چوب تنبیه هر طرف می چرخید ادامه مطلب...

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سید محمد حسینی 91/6/29:: 9:47 عصر     |     () نظر
 
تفکرات التقاطی شریعتی(4)

 

شریعتی و متهم کردن قرآن و پیامبر به تفرقه افکنی!


دکتر شریعتی در یکی از کتاب های خود ایجاد فرقه ها ومذاهب گوناگونی که بعد رسول الله به وجود آمده است را به گردن قرآن و شخص پیامبر می اندازد و این تفرقه را نتیجه رفتار و منش قرآن و پیامبر میداند به عبارت زیر توجه بفرمائید: ادامه مطلب...

نوشته شده توسط سید محمد حسینی 91/6/29:: 9:27 عصر     |     () نظر
<      1   2   3   4   5   >>   >