مسابقات ارزشى
بحث ورزش داغ بود؛ حریفان سرگرم و تماشاچیان در هیجان.
گفتم: ورزش باستانى را بیشتر دوست دارى یا ورزش روز را؟
گفت: اگر آتش غیرت و دود همتى هم هست، در «باستانى کاران»، بیشتر است...
مسابقات ارزشى
بحث ورزش داغ بود؛ حریفان سرگرم و تماشاچیان در هیجان.
گفتم: ورزش باستانى را بیشتر دوست دارى یا ورزش روز را؟
گفت: اگر آتش غیرت و دود همتى هم هست، در «باستانى کاران»، بیشتر است.
گفتم: علت؟
گفت: آنان ریشهدارترند؛ وِرد زبانشان «یاعلى» است؛ «مولى» دارند و کباده
عشق «اهل بیت» را به سینه مىکشند و ....
گفتم: امروزىها کارهاى عجیبترى مىکنند؛ قله «اورست» را فتح مىکنند، و
رشته کوه «هیمالیا» را زیر پا مىگذارند.
گفت: فتح «قله انسانیت» مهمتر است و دشوارتر! به نظر من، «گود زورخانه»،
خیلى رفیعتر از «سکوى افتخار» است.
گفتم: اگر دنیا یک میدان وسیع مسابقه باشد، کدام ورزشکاران برندهاند؟
گفت: آنان که «قله آزادگى» را فتح مىکنند؛ آنان که بر «شکم شهوت» مشت
مىزنند؛ آنان که نفس خود را «خاک» مىکنند؛ به باشگاه تقوا و عفاف
مىروند؛ بار سنگین مسئولیت را بلند مىکنند و براى زیبایى
«اندام روح» تمرین مىکنند.
گفتم: من به «تربیت بدنى» علاقهمندم.
گفت:
آن نیست شجاعت که گلو چاک کنى مردانگى آن جاست که دل پاک کنى
وقتى که به «باشگاه تقوا» رفتى اى کاش! حریف نفس را خاک کنى
گفتم: دویدن را هم دوست دارم؛ کاش میدان بزرگترى بود تا ....
گفت: این همه مىدوى، به جایى هم مىرسى؟ «تربیت جان» چه طور؛ به آن هم
علاقهاى دارى؟
گفتم: خود دویدن، یک ورزش است؛ «تا کجا»، خیلى مهم نیست.
گفت: در مسیر طولانى دنیا تا آخرت، به شدت نیازمند «دو استقامت» هستیم؛
بدون آن، از رقیبان عقب مىمانیم و از فینال محروم مىشویم.
گفتم: مگر همه آنها که مىدوند، مىرسند؟
گفت: نکته همین جاست؛ خیلىها مىدوند؛ ولى نمىرسند!
گفتم: این بند بازها، عجب آدمهایىاند! ما روى زمین صاف نمىتوانیم درست
راه برویم؛ ولى آنها ....
گفت: مهم، موفقیت در دور پایانى مسابقه است. گاهى حرفهاىترین بندبازان
هم نمىتوانند از «صراط» بگذرند.
گفتم: عبور از صراط هم تمرین مىخواهد. کسى که تمرین داشته باشد، چه فرقى
مىکند که طناب و بند باشد یا پل صراط؟
گفت: براى شناگر هم چه فرقى مىکند که رودخانه باشد یا استخر یا دریا؛
اصل، قدرت «عبور» است.
گفتم: دنیاى ما، مثل یک استخر است؛ هم جاى کم عمق دارد و هم جاى عمیق؛
ولى خیلىها در «استخر دنیا» غرق مىشوند! چرا در رودخانه زندگى و دریاى
حیات، خیلىها را «موج» با خود مىبرد؟
گفت: چون به هشدارهاى «نجات غریق»، توجه نمىکنند و در گوش جانشان «پنبه
غفلت» فرو کردهاند.
گفتم: به نظر تو، عامل موفقیت در این شنا چیست و چه طور مىتوان به «ساحل
بیدارى» رسید؟
گفت: ابتدا باید «اندام روح» را با حرکات عبادى گرم کرد. کسى که بتواند
طول و عرض عمر شصت-/ هفتاد ساله را با موفقیت طى کند، لایق جایزه است.
امواج فتنه و فساد، تا به حال خیلىها را غرق کرده است و به اعماق نابودى
برده است.
گفتم: لحظه شیرین مسابقات، وقت جایزه است؛ آیا تا به حال، مدال گرفتهاى؟
گفت: آرى، ولى با زحمت و تلاش زیاد.
گفتم: طلا، نقره یا ...؟
گفت: هیچ کدام؛ من «مدال شرف» گرفتهام.
گفتم: داور که بود؛ در کدام مسابقه بود و با کدام تماشاچى؟
گفت: واقعش این است که معتقدم صحنه زندگى، مسابقهاى است که با
«ماهوارههاى ملکوت» براى آسمانیان «رله» مىشود. روزى هم در قیامت، براى
داورى نهایى و اهداى جوایز به نفرات برتر، پخش مجدد خواهد شد؛ البته
عدهاى «توبیخنامه» دریافت مىکنند و خود افراد هم در این بازبینى، جزو
بینندگانند.
گفتم: عجب مسابقه دشوارى!
گفت: بله، دست یافتن به عنوان قهرمانى در این مسابقات، با آن داورهاى
ویژه و دقیق، واقعاً دشوار است.
گفتم: با دوپینگ کنندگان چه مىکنند؟
گفت: تا زندهاند، مسئلهاى نیست؛ اما با مرگ، براى همیشه از دور
رقابتها و صحنه امتیازات حذف مىشوند.
گفتم: نتیجهاش چند بر چند است؟
گفت: «اى کاش» بر «افسوس» و «حسرت» بر «غفلت».
گفتم: مثل دریافت جایزه، لحظه گل زدن هم هیجانى و پرشور است و بازى بدون
گل هم بىجاذبه است.
گفت: زندگى بى گل، از آن هم بىجاذبهتر است.
گفتم: «گل» زندگى به چیست؟
گفت: عمر ما یک میدان مسابقه است؛ فرصتهایى که ما پیدا مىکنیم، هر کدام
مثل یک «پاس» است. بىعرضگى ماست اگر نتوانیم گل بزنیم.
گفتم: پس با این حساب، ما خیلى پاس خراب کردهایم و نتوانستهایم گلى
بزنیم؛ حیف از آن همه پاس قشنگ و فرصتهاى طلایى!
گفت: درست است. هدر دادن عمر، بدتر از خراب کردن پاس است. به ما خیلى پاس
مىدهند؛ ولى ما «آبشارزن» نیستیم و پاسها را خراب مىکنیم. هدر دادن هر
نعمت، خراب کردن یک پاس است.
بگذشت زمان، دست به کارى نزدى بر گردن لحظهها مهارى نزدى
صد توپ زدى، تمام را کردى «اوت» صد پاس گرفته، آبشارى نزدى!
گفتم: رفتى تو والیبال ....
گفت: بازى، بازى است؛ دیگر چه فرقى مىکند؟ آن جا گل مىزنند و این جا
آبشار. عمده، خراب کردن پاسهاست که داریم.
گفتم: دنیا، واقعاً بازیچه است.
گفت: ولى زندگى، بازى نیست؛ اگر هم بازى باشد، یک «بازى جدى» است.
گفتم: آیا تا به حال به خودت باختهاى؟
گفت: تو چى؟ آیا تا به حال، از خودت بردهاى؟
گفتم: من اغلب، حریف خودم نمىشوم؛ زورم به خودم نمىرسد و مىبازم.
گفت: اخلاص، یک بُرد است. «فاتح، کسى است که عکس العمل خود را به کسى
نشان نمىدهد و پیوسته آن را در آلبوم خدا مخفى مىکند». ریا، یک باخت
رسواست.
گفتم: مدتهاست که در حسرت یک پیروزى هستم. این هم شد زندگى؛ همهاش
باختن و باختن و باختن.
گفت: مدال گرفتن پیشکش؛ باختن به «نفس»، شرمندگى دارد. بعضىها یک «عادت»
را نمىتوانند ترک کنند و با این همه اسارت، ادعاى آزادى هم دارند.
گفتم: بعضىها هم با یک مدال، دچار غرور مىشوند و با یک «عنوان»، خودشان
را گم مىکنند.
گفت: این هم نوعى از باختن است. بعضى به خودشان مىبازند و بعضى خودشان
را مىبازند.
گفتم: نمىدانم چرا بعضى ورزشکاران، خشن و سنگدل مىشوند؟
گفت: اگر ورزشکار بودند، این طور نمىشدند. قهرمان، کسى است که پهلوانى
را با عاطفه بیامیزد و چشمه اشک او نخشکد.
گفتم: قهرمانى را مىشناسم که در برابر اشک یتیمى، به راحتى «میرزا کوچک» مىشود.
گفت: او «آقا بزرگ» است. اینان در کوچکى هم بزرگند ... گاهى باید براى
بزرگ شدن، کوچک شد و براى بالا رفتن، پایین آمد. این، یکى از فنون قهرمان
شدن در مسابقات ارزشى است. «پوریاى ولى» را تواضع و خصلتهاى مردمى، بزرگ
کرد.
گفتم: در گروه ورزشى خودتان چه کارهاى؟
گفت: دروازهبان دلم.
گفتم: این هم شد کار؟ برو تو خط حمله.
گفت: فکرم از دروازه مطمئن نیست. دلم یک دروازه است؛ اگر کنترل نکنم،
مىبینى که پى در پى گل مىخورم.
گفتم: مثلًا چه گلى؟
گفت: گل گناه، گل هوس، گل غرور، گل دوستىهاى حساب نشده و گل غفلت از آینده و آخرت.
گفتم: چطور است جمع شویم و با «تیم ابلیس» مسابقه بدهیم و شکستش بدهیم؟
گفت: به شرط آن که خودم دروازهبان باشم؛ چون مىدانم که از چه زاویهاى
«توپ گناه» را به طرف دروازه دلها شوت مىکنند.
گفتم: قبول، ولى از کجا این تجربه را کسب کردهاى؟
گفت: زاویه حمله ابلیس، «غفلت» است و غرور. وقتى چراغ «یاد» خاموش
مىشود، غرور به دشمن «گرا» مىدهد و آن گاه گل گناه، دروازه دل را
مىگشاید. شیطان، حریفِ قدَرَى است و نباید آن را دست کم گرفت.
گفتم: پس تو «خط دفاع» را بیشتر دوست دارى؟
گفت: آدم اگر دفاع خوبى نداشته باشد، مهاجم خوبى هم نمىشود.
گفتم: دیگر کدام زاویه را باید مراقب بود؟
گفت:
خواهى نخورى ز تیم ابلیس شکست باید به دفاع از دل و دیده نشست
چون شوت شود به سوى دل، توپ گناه دروازه دل، به روى آن باید بست
گفتم: دروازهبانى هم عجب لذتى دارد!
گفت: به شرط آن که گل نخورى و حمله شیطان را دفع کنى. «جهاد نفس»، به
همین جهت، بالاترین مبارزههاست.
کلمات کلیدی: