سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از بخیل در شگفتم ، به فقرى مى‏شتابد که از آن گریزان است و توانگریى از دستش مى‏رود که آن را خواهان است ، پس در این جهان چون درویشان زید ، و در آن جهان چون توانگران حساب پس دهد ، و از متکبّرى در شگفتم که دیروز نطفه بود و فردا مردار است ، و از کسى در شگفتم که در خدا شک مى‏کند و آفریده‏هاى خدا پیش چشمش آشکار است ، و از کسى در شگفتم که مردن را از یاد برده و مردگان در دیده‏اش پدیدار ، و از کسى در شگفتم که زنده شدن آن جهان را نمى‏پذیرد ، و زنده شدن بار نخستین را مى‏بیند ، و در شگفتم از آن که به آبادانى ناپایدار مى‏پردازد و خانه جاودانه را رها مى‏سازد . [نهج البلاغه]
 
مسابقه ارزشی

مسابقات ارزشى‏
بحث ورزش داغ بود؛ حریفان سرگرم و تماشاچیان در هیجان.
گفتم: ورزش باستانى را بیشتر دوست دارى یا ورزش روز را؟
 گفت: اگر آتش غیرت و دود همتى هم هست، در «باستانى کاران»، بیشتر است...

مسابقات ارزشى‏
بحث ورزش داغ بود؛ حریفان سرگرم و تماشاچیان در هیجان.
گفتم: ورزش باستانى را بیشتر دوست دارى یا ورزش روز را؟
گفت: اگر آتش غیرت و دود همتى هم هست، در «باستانى کاران»، بیشتر است.
گفتم: علت؟
گفت: آنان ریشه‏دارترند؛ وِرد زبانشان «یاعلى» است؛ «مولى» دارند و کباده
عشق «اهل بیت» را به سینه مى‏کشند و ....
گفتم: امروزى‏ها کارهاى عجیب‏ترى مى‏کنند؛ قله «اورست» را فتح مى‏کنند، و
رشته کوه «هیمالیا» را زیر پا مى‏گذارند.
گفت: فتح «قله انسانیت» مهم‏تر است و دشوارتر! به نظر من، «گود زورخانه»،
خیلى رفیع‏تر از «سکوى افتخار» است.
گفتم: اگر دنیا یک میدان وسیع مسابقه باشد، کدام ورزشکاران برنده‏اند؟
گفت: آنان که «قله آزادگى» را فتح مى‏کنند؛ آنان که بر «شکم شهوت» مشت
مى‏زنند؛ آنان که نفس خود را «خاک» مى‏کنند؛ به باشگاه تقوا و عفاف
مى‏روند؛ بار سنگین مسئولیت را بلند مى‏کنند و براى زیبایى‏
«اندام روح» تمرین مى‏کنند.
گفتم: من به «تربیت بدنى» علاقه‏مندم.
گفت:
آن نیست شجاعت که گلو چاک کنى‏ مردانگى آن جاست که دل پاک کنى‏
وقتى که به «باشگاه تقوا» رفتى‏ اى کاش! حریف نفس را خاک کنى‏

گفتم: دویدن را هم دوست دارم؛ کاش میدان بزرگ‏ترى بود تا ....
گفت: این همه مى‏دوى، به جایى هم مى‏رسى؟ «تربیت جان» چه طور؛ به آن هم
علاقه‏اى دارى؟
گفتم: خود دویدن، یک ورزش است؛ «تا کجا»، خیلى مهم نیست.
گفت: در مسیر طولانى دنیا تا آخرت، به شدت نیازمند «دو استقامت» هستیم؛
بدون آن، از رقیبان عقب مى‏مانیم و از فینال محروم مى‏شویم.
گفتم: مگر همه آنها که مى‏دوند، مى‏رسند؟
گفت: نکته همین جاست؛ خیلى‏ها مى‏دوند؛ ولى نمى‏رسند!
گفتم: این بند بازها، عجب آدم‏هایى‏اند! ما روى زمین صاف نمى‏توانیم درست
راه برویم؛ ولى آنها ....
گفت: مهم، موفقیت در دور پایانى مسابقه است. گاهى حرفه‏اى‏ترین بندبازان
هم نمى‏توانند از «صراط» بگذرند.
گفتم: عبور از صراط هم تمرین مى‏خواهد. کسى که تمرین داشته باشد، چه فرقى
مى‏کند که طناب و بند باشد یا پل صراط؟
گفت: براى شناگر هم چه فرقى مى‏کند که رودخانه باشد یا استخر یا دریا؛
اصل، قدرت «عبور» است.
گفتم: دنیاى ما، مثل یک استخر است؛ هم جاى کم عمق دارد و هم جاى عمیق؛
ولى خیلى‏ها در «استخر دنیا» غرق مى‏شوند! چرا در رودخانه زندگى و دریاى
حیات، خیلى‏ها را «موج» با خود مى‏برد؟
گفت: چون به هشدارهاى «نجات غریق»، توجه نمى‏کنند و در گوش جانشان «پنبه
غفلت» فرو کرده‏اند.
گفتم: به نظر تو، عامل موفقیت در این شنا چیست و چه طور مى‏توان به «ساحل
بیدارى» رسید؟
گفت: ابتدا باید «اندام روح» را با حرکات عبادى گرم کرد. کسى که بتواند
طول و عرض عمر شصت-/ هفتاد ساله را با موفقیت طى کند، لایق جایزه است.
امواج فتنه و فساد، تا به حال خیلى‏ها را غرق کرده است و به اعماق نابودى
برده است.
گفتم: لحظه شیرین مسابقات، وقت جایزه است؛ آیا تا به حال، مدال گرفته‏اى؟
گفت: آرى، ولى با زحمت و تلاش زیاد.
گفتم: طلا، نقره یا ...؟
گفت: هیچ کدام؛ من «مدال شرف» گرفته‏ام.
گفتم: داور که بود؛ در کدام مسابقه بود و با کدام تماشاچى؟
گفت: واقعش این است که معتقدم صحنه زندگى، مسابقه‏اى است که با
«ماهواره‏هاى ملکوت» براى آسمانیان «رله» مى‏شود. روزى هم در قیامت، براى
داورى نهایى و اهداى جوایز به نفرات برتر، پخش مجدد خواهد شد؛ البته
عده‏اى «توبیخ‏نامه» دریافت مى‏کنند و خود افراد هم در این بازبینى، جزو
بینندگانند.
گفتم: عجب مسابقه دشوارى!
گفت: بله، دست یافتن به عنوان قهرمانى در این مسابقات، با آن داورهاى
ویژه و دقیق، واقعاً دشوار است.
گفتم: با دوپینگ کنندگان چه مى‏کنند؟
گفت: تا زنده‏اند، مسئله‏اى نیست؛ اما با مرگ، براى همیشه از دور
رقابت‏ها و صحنه امتیازات حذف مى‏شوند.
گفتم: نتیجه‏اش چند بر چند است؟
گفت: «اى کاش» بر «افسوس» و «حسرت» بر «غفلت».
گفتم: مثل دریافت جایزه، لحظه گل زدن هم هیجانى و پرشور است و بازى بدون
گل هم بى‏جاذبه است.
گفت: زندگى بى گل، از آن هم بى‏جاذبه‏تر است.
گفتم: «گل» زندگى به چیست؟
گفت: عمر ما یک میدان مسابقه است؛ فرصت‏هایى که ما پیدا مى‏کنیم، هر کدام
مثل یک «پاس» است. بى‏عرضگى ماست اگر نتوانیم گل بزنیم.
گفتم: پس با این حساب، ما خیلى پاس خراب کرده‏ایم و نتوانسته‏ایم گلى
بزنیم؛ حیف از آن همه پاس قشنگ و فرصت‏هاى طلایى!
گفت: درست است. هدر دادن عمر، بدتر از خراب کردن پاس است. به ما خیلى پاس
مى‏دهند؛ ولى ما «آبشارزن» نیستیم و پاس‏ها را خراب مى‏کنیم. هدر دادن هر
نعمت، خراب کردن یک پاس است.
بگذشت زمان، دست به کارى نزدى‏ بر گردن لحظه‏ها مهارى نزدى‏
صد توپ زدى، تمام را کردى «اوت» صد پاس گرفته، آبشارى نزدى!

گفتم: رفتى تو والیبال ....
گفت: بازى، بازى است؛ دیگر چه فرقى مى‏کند؟ آن جا گل مى‏زنند و این جا
آبشار. عمده، خراب کردن پاس‏هاست که داریم.
گفتم: دنیا، واقعاً بازیچه است.
گفت: ولى زندگى، بازى نیست؛ اگر هم بازى باشد، یک «بازى جدى» است.
گفتم: آیا تا به حال به خودت باخته‏اى؟
گفت: تو چى؟ آیا تا به حال، از خودت برده‏اى؟
گفتم: من اغلب، حریف خودم نمى‏شوم؛ زورم به خودم نمى‏رسد و مى‏بازم.
گفت: اخلاص، یک بُرد است. «فاتح، کسى است که عکس العمل خود را به کسى
نشان نمى‏دهد و پیوسته آن را در آلبوم خدا مخفى مى‏کند». ریا، یک باخت
رسواست.
گفتم: مدت‏هاست که در حسرت یک پیروزى هستم. این هم شد زندگى؛ همه‏اش
باختن و باختن و باختن.
گفت: مدال گرفتن پیشکش؛ باختن به «نفس»، شرمندگى دارد. بعضى‏ها یک «عادت»
را نمى‏توانند ترک کنند و با این همه اسارت، ادعاى آزادى هم دارند.
گفتم: بعضى‏ها هم با یک مدال، دچار غرور مى‏شوند و با یک «عنوان»، خودشان
را گم مى‏کنند.
گفت: این هم نوعى از باختن است. بعضى به خودشان مى‏بازند و بعضى خودشان
را مى‏بازند.
گفتم: نمى‏دانم چرا بعضى ورزشکاران، خشن و سنگ‏دل مى‏شوند؟
گفت: اگر ورزشکار بودند، این طور نمى‏شدند. قهرمان، کسى است که پهلوانى
را با عاطفه بیامیزد و چشمه اشک او نخشکد.
گفتم: قهرمانى را مى‏شناسم که در برابر اشک یتیمى، به راحتى «میرزا کوچک» مى‏شود.
گفت: او «آقا بزرگ» است. اینان در کوچکى هم بزرگند ... گاهى باید براى
بزرگ شدن، کوچک شد و براى بالا رفتن، پایین آمد. این، یکى از فنون قهرمان
شدن در مسابقات ارزشى است. «پوریاى ولى» را تواضع و خصلت‏هاى مردمى، بزرگ
کرد.
گفتم: در گروه ورزشى خودتان چه کاره‏اى؟
گفت: دروازه‏بان دلم.
گفتم: این هم شد کار؟ برو تو خط حمله.
گفت: فکرم از دروازه مطمئن نیست. دلم یک دروازه است؛ اگر کنترل نکنم،
مى‏بینى که پى در پى گل مى‏خورم.
گفتم: مثلًا چه گلى؟
گفت: گل گناه، گل هوس، گل غرور، گل دوستى‏هاى حساب نشده و گل غفلت از آینده و آخرت.
گفتم: چطور است جمع شویم و با «تیم ابلیس» مسابقه بدهیم و شکستش بدهیم؟
گفت: به شرط آن که خودم دروازه‏بان باشم؛ چون مى‏دانم که از چه زاویه‏اى
«توپ گناه» را به طرف دروازه دل‏ها شوت مى‏کنند.
گفتم: قبول، ولى از کجا این تجربه را کسب کرده‏اى؟
گفت: زاویه حمله ابلیس، «غفلت» است و غرور. وقتى چراغ «یاد» خاموش
مى‏شود، غرور به دشمن «گرا» مى‏دهد و آن گاه گل گناه، دروازه‏ دل را
مى‏گشاید. شیطان، حریفِ قدَرَى است و نباید آن را دست کم گرفت.
گفتم: پس تو «خط دفاع» را بیشتر دوست دارى؟
گفت: آدم اگر دفاع خوبى نداشته باشد، مهاجم خوبى هم نمى‏شود.
گفتم: دیگر کدام زاویه را باید مراقب بود؟
گفت:
خواهى نخورى ز تیم ابلیس شکست‏ باید به دفاع از دل و دیده نشست‏
چون شوت شود به سوى دل، توپ گناه‏ دروازه دل، به روى آن باید بست‏

گفتم: دروازه‏بانى هم عجب لذتى دارد!
گفت: به شرط آن که گل نخورى و حمله شیطان را دفع کنى. «جهاد نفس»، به
همین جهت، بالاترین مبارزه‏هاست.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سید محمد حسینی 91/6/10:: 12:9 عصر     |     () نظر